آمدم یک سلام و دیگر هیچ...

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی...

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی

ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...

چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی

ای نسیم بی‌قرار روزهای عاشقی

هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی

سایه‌ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت

آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی

باد پیراهن کشید از دست گل‌ها ناگهان

عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی

چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت

غنچه‌ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی

کشته‌ای در پای خود دیدی یقین کردی منم

سایه‌ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی

 

فاضل نظری

۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ماهی کم طاقتم! یک روز دیگر صبر کن...

تنگ آب از روزهای قبل خالیتر شده است

زندگی در دوستی با مرگ عالیتر شده است

هر نگاهی میتواند خلوتم را بشکند

کوزهی تنهایی روحم سفالیتر شده است

آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب

ماه در مرداب این شبها هلالیتر شده است

گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟

دیدم این پاسخ از آن پرسش سوالیتر شده است!

زندگی را خواب میدانستم اما بعد از آن

تازه میبینم حقیقتها خیالیتر شده است

ماهی کم طاقتم! یک روز دیگر صبر کن

تنگ آب از روزهای قبل خالیتر شده است

 

فاضل نظری

۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۳:۵۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق...

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق

هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت

باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم

شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست

میتوان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله رنج من ابریشم پیراهن شد

شمع حق داشت، به پروانه نمیآید عشق

 

فاضل نظری

۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۲:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

با قلب من ای عشق، کاری کن که باید...

با قلب من ای عشق، کاری کن که باید

کاری که دل بردارم از اما و شاید

 کاری که تنها خود بدانی چیست، یا نه

کاری که حتی از خودت هم بر نیاید

 ای دل جلائی تازه پیدا کن که این عشق

چون آه در آئینه خود را می‌نماید

 باید که بر دیوار زندان سر بکوبم

آه مرا گر بشنوَد در می‌گشاید

 رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق

تا جان بجای خستگی از تن درآید...

 

فاضل نظری

۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

امشب خدا نشسته کنارم...تو هم بیا...

امشب خدا نشسته کنارم...تو هم بیا

می‌خواهم عاشقانه ببارم...تو هم بیا

مثل کبوتری که در این شهر گم شده

غیر از خدا پناه ندارم...تو هم بیا

بی طاقتم، برای خودم گریه می‌کنم

از دست رفته است قرارم...تو هم بیا

امشب دوباره می‌شکفم، زنده می‌شوم

چشم انتظار فصل بهارم...تو هم بیا

تقدیر من به دست خدا مُهر می شود

امشب خدا نشسته کنارم...تو هم بیا...

 

حامد رفیعی

۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یک سو تو و یک سوی دگر این من دل تنگ...

بگذار که بی پرده بگویم گله‌ها را

شاید که کمی کم کند این فاصله‌ها را

لب باز نکردم به شکایت که مبادا

بی تابی من سر ببرد حوصله‌ها را

در چاهم و با حسرت بسیار شنیدم

هر روز فقط رد شدن قافله‌ها را

جز درد ندارد ثمری عمر گذشته

با هم بزنم جمع اگر حاصله‌ها را

تقدیر من آبستن دردی است که از پا

انداخته با بدقلقی قابله‌ها را

تا باز گرفتار تو باشد دل تنگم

پاسخ بده با مسئله‌ای مسئله‌ها را

یک سو تو و یک سوی دگر این من دلتنگ

باید که خودم ختم کنم غائلهها را

 

الهام دیداریان

۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سوختن با تو به پروانه شدن می‌ارزد...

سوختن با تو به پروانه شدن می‌ارزد

عشق این بار به دیوانه شدن می‌ارزد

گرچه خاکسترم و همسفر باد ولی

جستجوی تو به بی خانه شدن می‌ارزد

تیشه بر ریشه قصری که در آن شیرین نیست

بیستون بی تو به ویرانه شدن می‌ارزد

یوسفم سینه‌ی من پیرهن پاره‌ی من

ننگ این قصه به افسانه شدن می‌ارزد

خاک خامم عطش آتش و می در دل من

بزن آتش که به پیمانه شدن می‌ارزد

شانه‌ام زیر غم عالم و آدم اما

یک نفس زیر سرت شانه شدن می‌ارزد

 

علی سعادت شایسته

۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۲۰ ب.ظ
مرگ بعضی وقتها از درد دوری بهتر است...

مرگ بعضی وقتها از درد دوری بهتر است...

مرگ بعضی وقتها از درد دوری بهتر است

بی‌قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

توی قرآن خوانده‌ام... یعقوب یادم داده است:

دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

نامه‌هایم چشمهایت را اذیت می‌کند

درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است

چای دم کن... خسته‌ام از تلخی نسکافه‌ها

چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

من سرم بر شانه‌ات ؟..... یا تو سرت بر شانه‌ام؟.....

فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ....

 

حامد عسگری

۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دارم سـخنی با تو و گـفـتـن نــتــوانـم ...

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه

گـر دامن وصل تو گـرفـتـن نـتـوانـم

با پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار

گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شب‌ها

چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ

چـون غـنـچه پائـیـز شکـفـتـن نتـوانـم

ای چشمِ سخن گوی، تو بشنو ز نگاهم

دارم سـخنی با تو و گـفـتـن نــتــوانـم ...

 

شفیعی کدکنی

۱۲ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت

که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما

غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که بهر شیوه تو را میجویم

تازه مییابم و بازت اثری پیدا نیست

شب که آرامتر از پلک تو را میبندم

در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد

از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم

این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست

 

محمد علی بهمنی

۰۷ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰