بگذار که بی پرده بگویم گله‌ها را

شاید که کمی کم کند این فاصله‌ها را

لب باز نکردم به شکایت که مبادا

بی تابی من سر ببرد حوصله‌ها را

در چاهم و با حسرت بسیار شنیدم

هر روز فقط رد شدن قافله‌ها را

جز درد ندارد ثمری عمر گذشته

با هم بزنم جمع اگر حاصله‌ها را

تقدیر من آبستن دردی است که از پا

انداخته با بدقلقی قابله‌ها را

تا باز گرفتار تو باشد دل تنگم

پاسخ بده با مسئله‌ای مسئله‌ها را

یک سو تو و یک سوی دگر این من دلتنگ

باید که خودم ختم کنم غائلهها را

 

الهام دیداریان