با قلب من ای عشق، کاری کن که باید
کاری که دل بردارم از اما و شاید
کاری که تنها خود بدانی چیست، یا نه
کاری که حتی از خودت هم بر نیاید
ای دل جلائی تازه پیدا کن که این عشق
چون آه در آئینه خود را مینماید
باید که بر دیوار زندان سر بکوبم
آه مرا گر بشنوَد در میگشاید
رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق
تا جان بجای خستگی از تن درآید...
فاضل نظری
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.