با چتر آبیات به خیابان که آمدی
حتماً بگو به ابر، به باران که آمدی
نم نم بیا به سمت قراری که در من است
از امتداد خیس درختان که آمدی
امروز روز خوب من و روز خوب توست
با خنده روئیت بنمایان که آمدی
فوارههای یخ زده یک باره وا شدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی
شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو
مانند ماه تا لب ایوان که آمدی
زیبایی رها شده در شعرهای من!
شعرم رسیده بود به پایان که آمدی
پیش از شما خلاصه بگویم ادامهام
نه احتمال داشت نه امکان که آمدی
گنجشکها ورود تو را جار میزنند
آه ای بهار گمشده... ای آن که آمدی
فرهاد صفریان
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.