آمدم یک سلام و دیگر هیچ...

۱۵ مطلب با موضوع «حرف آخر» ثبت شده است

نمی‌دانم کجا باید بیفتم از نفس دیگر

گمانم عاشقی هم مثل من خون جگر خورده

تو سنگی را رها کردی که بر این بال و پر خورده

خودت گفتی جدایی حق ندارد بین ما باشد

کجایی تا ببینی که جدایی هم شکر خورده

نمیدانم کجا باید بیفتم از نفس دیگر

درختی را تجسّم کن که از هر سو تبر خورده

غمانگیزم، دلم چون کودکی ناشیست در بازی

که از لبخندهای تلخ استهزاء سر خورده

شبیه پوشهای در دست مردی گیج و مبهوتم

به خاک افتادهام، در راه او بر صد نفر خورده

هوایم بی تو همچون حال ورزشکار دلخونیست

که در دیدار پایانی به اسرائیل بر خورده

 

سعید صاحب علم

۲۸ دی ۹۳ ، ۱۴:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تو که می‌خندی انگار از درونم شعر می‌جوشد

تو که میخندی انگار از درونم شعر میجوشد

خیالم با وجود تو لباس گرم میپوشد

زمان از تو گفتن سادهام طوری، که انگاری

زنی چادر به گردن در وجودم شیر میدوشد

تو را میخواهم، آنقدری که گندمزار باران را

همان اندازه که یعقوب، یوسف ماه کنعان را

به غیر از تو کسی این روزها در خاطراتم نیست

اگر باور نداری بین مان بگذار قرآن را

نه تنها  من که دنیایی به تو دلبستگی دارد

نگاه گرم تو معجون رفع خستگی دارد

به جای من همیشه با خودت احوالپرسی کن

تو که میدانی احوالم به حالت بستگی دارد

 

مریم دلدار بهاری

۲۸ دی ۹۳ ، ۱۱:۵۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

چشمه ای خشک از این معجزه قل قل بکند

تو رسیدی که یکی شاعریاش گل بکند

چشمه ای خشک از این معجزه قل قل بکند

فوران کردن من هیچ، دماوند هم آه

روبروی تو بعید است تحمل بکند

باش در هیات آیینه و بگذار جهان

روزی از دیدن تصویر خودش هل بکند

اخمهایت خفهام می کند ای کاش یکی

گره ی بین دو ابروی تو را شل بکند

آبشاری ست نماد منِ افتاده که عشق

عظمت میدهدش هرچه تنزل بکند

خوبی اندازهی انبوه بدیهای زمان

که زمین در خودش احساس تعادل بکند

 

جواد منفرد

۲۷ دی ۹۳ ، ۱۰:۱۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند

یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می بری

آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو

می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم

میل - میل توست اما بی تو باور کن که من

در هچوم باد های سرد پرپر می شوم

 

مهدی فرجی

۲۴ دی ۹۳ ، ۱۰:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روسری وا میکنی خورشید عینک می زند !

روسری وا میکنی خورشید عینک می زند !

دسته گل غش میکند پروانه پشتک می زند !

کفش در می آوری، قالی علامت می دهد

جامه از تن می کَنی آیینه چشمک می زند !

هر کسی از ظّن خود در خانه یارت می شود

گاز آتش می خورد ! یخچال برفک می زند

میوه ها با پای خود تا پیش دستی می دوند

آن طرف کتری به پای خویش فندک می زند !

روبرویم می نشینی جشن بر پا می شود

صندلی دف می نوازد میز تنبک می زند !

درد دلها از لبت تا گوش من صف میکشند

پیشِ از آن چشمت به چشم من پیامک می زند !

عشق من این روزها با اینکه در گیر توام

باز هم قلبم برای قبلها لک میزند !

زندگی گرچه برای پر زدن می سازدش

عاقبت نخ را به پای بادبادک میزند

عشق گاهی با پر قو صخره را می پرورد

گاه سنگین می شود چکش به میخک می زند

باز هم با بوسه ای راه تو را می بندم و

حرف آخر را همین لبهای کوچک می زند

 

غلامرضا طریقی

۲۳ دی ۹۳ ، ۲۱:۲۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰