آمدم یک سلام و دیگر هیچ...

۵ مطلب با موضوع «همینم کافیست» ثبت شده است

سوختن با تو به پروانه شدن می‌ارزد...

سوختن با تو به پروانه شدن می‌ارزد

عشق این بار به دیوانه شدن می‌ارزد

گرچه خاکسترم و همسفر باد ولی

جستجوی تو به بی خانه شدن می‌ارزد

تیشه بر ریشه قصری که در آن شیرین نیست

بیستون بی تو به ویرانه شدن می‌ارزد

یوسفم سینه‌ی من پیرهن پاره‌ی من

ننگ این قصه به افسانه شدن می‌ارزد

خاک خامم عطش آتش و می در دل من

بزن آتش که به پیمانه شدن می‌ارزد

شانه‌ام زیر غم عالم و آدم اما

یک نفس زیر سرت شانه شدن می‌ارزد

 

علی سعادت شایسته

۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت

که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما

غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که بهر شیوه تو را میجویم

تازه مییابم و بازت اثری پیدا نیست

شب که آرامتر از پلک تو را میبندم

در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد

از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم

این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست

 

محمد علی بهمنی

۰۷ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تا مشعل جان در ره جانانه نهادیم‌

تا مشعل جان در ره جانانه نهادیم‌

خورشید جنون در دل ویرانه نهادیم

شد شعله‌ور از سینهء افروختهء شمع‌

داغی که به خاکستر پروانه نهادیم

از پنجرهء مشرقی چشم تو خواندیم‌

افسون نگاه تو و افسانه نهادیم

مست از سر پیمان تو سر بر سر دستیم

دل در گرو گردش پیمانه نهادیم

از رنج گران شانه سبکبار شد ای دوست

تا بار غم عشق تو بر شانه نهادیم

آیینه‌ای از آه جگر سوختگانست‌

سرگشته غباری که درین خانه نهادیم

 

مشفق کاشانی

۰۱ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حتماً بگو به ابر، به باران که آمدی

با چتر آبیات به خیابان که آمدی

حتماً بگو به ابر، به باران که آمدی

نم نم بیا به سمت قراری که در من است

از امتداد خیس درختان که آمدی

امروز روز خوب من و روز خوب توست

با خنده روئیت بنمایان که آمدی

فوارههای یخ زده یک باره وا شدند

تا خورد بر مشام زمستان که آمدی

شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو

مانند ماه تا لب ایوان که آمدی

زیبایی رها شده در شعرهای من!

شعرم رسیده بود به پایان که آمدی

پیش از شما خلاصه بگویم ادامهام

نه احتمال داشت نه امکان که آمدی

گنجشکها ورود تو را جار میزنند

آه ای بهار گمشده... ای آن که آمدی

 

فرهاد صفریان

۲۸ دی ۹۳ ، ۱۳:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

آسمانی تو ! در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم , کافیست


محمد علی بهمنی

۲۳ دی ۹۳ ، ۱۵:۵۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰