آمدم یک سلام و دیگر هیچ...

۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت

که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما

غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که بهر شیوه تو را میجویم

تازه مییابم و بازت اثری پیدا نیست

شب که آرامتر از پلک تو را میبندم

در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد

از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم

این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست

 

محمد علی بهمنی

۰۷ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد

شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد

خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند

نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد

از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا

بیت‌های روشن و شعله‌ ورم را باد برد

با همین نیمه همین معمولی ساده بساز

دیر کردی نیمه‌ی عاشق ترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت

وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد

 

حامد عسکری 

۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...

به تو خو کردهام، مانند "سربازی" به "سربندش"

تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش

تو تا وقتی مرا سربار میبینی، نمیبینی-

-درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد...

بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!

به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری

نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند

همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست

چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش

چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می‌گویم

شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...

 

حسین زحمتکش

۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

می‌خواهمت چنانکه شب خسته خواب را

 

می‌خواهمت چنانکه شب خسته خواب را

می‌جویمت چنانکه لب تشنه آب را

محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بی‌تابم آنچنانکه درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته‌ای چنانکه تپیدن برای دل

یا آنچنانکه بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت

چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی‌تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

 

قیصر امین پور

۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بی‌رحمی است این که نخواهی ببینمت

بی‌رحمی است این که نخواهی ببینمت

می‌دانم این که چشم به راهی ببینمت

گیسوی خویش را یله کن بافه بافه کن

تا صاف‌تر میان سیاهی ببینمت

در شام من ستاره‌ی دنباله‌دار باش

چرخی بزن که نامتناهی ببینمت

در چاه سینه‌ ای دل غافل چه می‌کنی

بیرون بیا کبوتر چاهی ببینمت

در غرفه‌های نقش جهان چون صدا بپیچ

تا در شکوه و شوکت شاهی ببینمت

چندی است خو گرفته دلم با ندیدنت

عمری نمانده است الهی ببینمت

 

سعید بیابانکی

۰۴ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تا مشعل جان در ره جانانه نهادیم‌

تا مشعل جان در ره جانانه نهادیم‌

خورشید جنون در دل ویرانه نهادیم

شد شعله‌ور از سینهء افروختهء شمع‌

داغی که به خاکستر پروانه نهادیم

از پنجرهء مشرقی چشم تو خواندیم‌

افسون نگاه تو و افسانه نهادیم

مست از سر پیمان تو سر بر سر دستیم

دل در گرو گردش پیمانه نهادیم

از رنج گران شانه سبکبار شد ای دوست

تا بار غم عشق تو بر شانه نهادیم

آیینه‌ای از آه جگر سوختگانست‌

سرگشته غباری که درین خانه نهادیم

 

مشفق کاشانی

۰۱ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دست کریم عشق کجا می‌برد مرا؟

دست کریم عشق کجا می‌برد مرا؟

شاید به سرزمین بلا می‌برد مرا

گاهی به باغ و راغ و زمانی به سیر عشق

در حیرتم که دل به کجا می‌برد مرا

دل را گره زدم به دل پاک آفتاب

کاین آشنا به شهر خدا می‌برد مرا

گر من ز خویش و غیر ملولم، سروش مهر!

آواز عشق دوست ز جا می‌برد مرا

دست بلا به سینهء من زخم می‌زند

پای طلب به سوی دوا می‌برد مرا

با زورق شکسته به ساحل کجا رسم؟

فیض دعا و حکم قضا می‌برد مرا

زین شهر بیوفا دل من سخت خسته است‌

آیا کسی به شهر وفا می‌برد مرا؟

غیر از بلا ز روز ازل قسمتم چه بود؟

کاینگونه دل به کوی بلا می‌برد مرا

آیت درین زمانه به خویشم مهل دمی‌

زیرا که دل به بوی شما می‌برد مرا

 

آیت مهرآیین

۰۱ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دو چشم منتظرم تا همیشه خانه‌ی توست

تمام دل خوشی‌ام شور عاشقانه‌ی توست

دو چشم منتظرم تا همیشه خانه‌ی توست

تو صبر گفتی و من خسته از شکیبایی

تمام زندگی‌ام غرق در بهانه‌ی توست

بهانه‌ی همه‌ی شعرهای من، برگرد

بیا که خانه‌ی قلبم پر از ترانه‌ی توست

دل گرفته‌ی من همچو مرغ در قفسی

تمام هوش و حواسش به آشیانه‌ی توست

به کنج خلوت خود، همچو ابر می‌بارم

سرم درون خیالم به روی شانه‌ی توست

تو رفته‌ای و من اینجا میان خاطره‌ها

به هر طرف که نظر می‌کنم نشانه‌ی توست

دل شکسته‌ی من از تو عشق می‌گیرد

کبوترم که امیدم به آب و دانه‌ی توست

 

فاطمه طاهریان

۰۱ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۳۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰