آمدم یک سلام و دیگر هیچ...

شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد

شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد

خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند

نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد

از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا

بیت‌های روشن و شعله‌ ورم را باد برد

با همین نیمه همین معمولی ساده بساز

دیر کردی نیمه‌ی عاشق ترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت

وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد

 

حامد عسکری 

۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...

به تو خو کردهام، مانند "سربازی" به "سربندش"

تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش

تو تا وقتی مرا سربار میبینی، نمیبینی-

-درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد...

بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!

به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری

نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند

همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست

چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش

چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می‌گویم

شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...

 

حسین زحمتکش

۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

می‌خواهمت چنانکه شب خسته خواب را

 

می‌خواهمت چنانکه شب خسته خواب را

می‌جویمت چنانکه لب تشنه آب را

محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بی‌تابم آنچنانکه درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته‌ای چنانکه تپیدن برای دل

یا آنچنانکه بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت

چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی‌تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

 

قیصر امین پور

۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بی‌رحمی است این که نخواهی ببینمت

بی‌رحمی است این که نخواهی ببینمت

می‌دانم این که چشم به راهی ببینمت

گیسوی خویش را یله کن بافه بافه کن

تا صاف‌تر میان سیاهی ببینمت

در شام من ستاره‌ی دنباله‌دار باش

چرخی بزن که نامتناهی ببینمت

در چاه سینه‌ ای دل غافل چه می‌کنی

بیرون بیا کبوتر چاهی ببینمت

در غرفه‌های نقش جهان چون صدا بپیچ

تا در شکوه و شوکت شاهی ببینمت

چندی است خو گرفته دلم با ندیدنت

عمری نمانده است الهی ببینمت

 

سعید بیابانکی

۰۴ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تا مشعل جان در ره جانانه نهادیم‌

تا مشعل جان در ره جانانه نهادیم‌

خورشید جنون در دل ویرانه نهادیم

شد شعله‌ور از سینهء افروختهء شمع‌

داغی که به خاکستر پروانه نهادیم

از پنجرهء مشرقی چشم تو خواندیم‌

افسون نگاه تو و افسانه نهادیم

مست از سر پیمان تو سر بر سر دستیم

دل در گرو گردش پیمانه نهادیم

از رنج گران شانه سبکبار شد ای دوست

تا بار غم عشق تو بر شانه نهادیم

آیینه‌ای از آه جگر سوختگانست‌

سرگشته غباری که درین خانه نهادیم

 

مشفق کاشانی

۰۱ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دست کریم عشق کجا می‌برد مرا؟

دست کریم عشق کجا می‌برد مرا؟

شاید به سرزمین بلا می‌برد مرا

گاهی به باغ و راغ و زمانی به سیر عشق

در حیرتم که دل به کجا می‌برد مرا

دل را گره زدم به دل پاک آفتاب

کاین آشنا به شهر خدا می‌برد مرا

گر من ز خویش و غیر ملولم، سروش مهر!

آواز عشق دوست ز جا می‌برد مرا

دست بلا به سینهء من زخم می‌زند

پای طلب به سوی دوا می‌برد مرا

با زورق شکسته به ساحل کجا رسم؟

فیض دعا و حکم قضا می‌برد مرا

زین شهر بیوفا دل من سخت خسته است‌

آیا کسی به شهر وفا می‌برد مرا؟

غیر از بلا ز روز ازل قسمتم چه بود؟

کاینگونه دل به کوی بلا می‌برد مرا

آیت درین زمانه به خویشم مهل دمی‌

زیرا که دل به بوی شما می‌برد مرا

 

آیت مهرآیین

۰۱ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دو چشم منتظرم تا همیشه خانه‌ی توست

تمام دل خوشی‌ام شور عاشقانه‌ی توست

دو چشم منتظرم تا همیشه خانه‌ی توست

تو صبر گفتی و من خسته از شکیبایی

تمام زندگی‌ام غرق در بهانه‌ی توست

بهانه‌ی همه‌ی شعرهای من، برگرد

بیا که خانه‌ی قلبم پر از ترانه‌ی توست

دل گرفته‌ی من همچو مرغ در قفسی

تمام هوش و حواسش به آشیانه‌ی توست

به کنج خلوت خود، همچو ابر می‌بارم

سرم درون خیالم به روی شانه‌ی توست

تو رفته‌ای و من اینجا میان خاطره‌ها

به هر طرف که نظر می‌کنم نشانه‌ی توست

دل شکسته‌ی من از تو عشق می‌گیرد

کبوترم که امیدم به آب و دانه‌ی توست

 

فاطمه طاهریان

۰۱ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۳۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ســـارا سلام!... اشهــــد ان لا ا لــــه ... تــو

آمد درست زیر شبستان گل نشست

دربیـن آن جماعت مغـرور شب پرست

یک تکــــه آفتاب؟ نــه! یک تکه از بهشت...

حالا درست پشت سر من نشسته است

"چادر نماز گل گلی انداخته به سر"

افتاده از بهشت بر این ارتفاع پست

این بیت مطلع غزلــی عاشقانه نیست

این چندمین ردیف نمازی خیالی است

گلدسته اذان و من های هــای های

الله اکبر و... َانَا فی کُلِّ واد ِ ... مست

سُبحـــانَ مَن یُمیت ُ و یُحیــــــــی و  لا ا له

ا لّا هُو ا لــَّــذی ا خَذ ا لعهْــــدَ فی ا لَسْت

سُبحان ربِّ هــر چــــه دلـــم را ز من برید

سُبحان ربِّ هر چه دلم را ز من گسست

یک پرده باز پشت همین بیت می‌کشیم

او فکر می‌کنیم در این پرده مانده است

ســـارا سلام!... اشهــــد ان لا ا لــــه ... تــو

با چشمهای سرمه‌ای... ان لا ا له ...مست

دل می‌بری که...حیّ علی ... های های های

" هر جا کــــه هست پرتــو روی حبیب هست"

بالا بلند!  عقــــد تــــــو را با لبـــــــــان من

آن شب مگر فرشته‌ای از آسمان نبست؟

باران جل جل شب خـــــــــرداد تــــــوی پـــارک

مهرت همان شب.. اشهد ان...دردلم نشست

آن شب کبو .. (کبو).. کبوتــری از بامتان پرید

نم نم نما (نما) نماز تو در بغض من شکست

سُبحانَ مَن یُمیت ُ و یُحیــــــــی و   لا ا لـه

ا لّا هُو ا لــَّــذی ا خَذ ا لعهْــــدَ فی ا لَسْت

سبحان ربِّ هر چــــه دلـــــم را ز من بریــــد

سبحان ربِّ هر چه دلم را ز من گســــست

سُبحان ربــــی ا لـْـ ... من و سارا .. بحمــــــده

سُبحان ربی ا لــْ ... من و سارا دلش شکست

سُبحان ربی ا لـْـ ... من و سارا به هم رسیــ...

سُبحانَ تا به کـی من و او دست روی دست؟

زخمـــــم  دوباره  وا شد  و  ایــــــاکَ نستعین

تا اهدنا ا لصـْ ... سرای تو راهی نمانده است

یک پرده باز بیـــن من و او کشیده‌اند

سارا گمانم آن طرف پرده مانده است

 

محمدحسین بهرامیان 

۳۰ دی ۹۳ ، ۲۰:۱۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

حالم بد است مثل زمانی که نیستی!

حالم بد است مثل زمانی که نیستی!

دردا که تو همیشه همانی که نیستی!

وقتی که مانده‌ای نگرانی که مانده‌ای

وقتی که نیستی نگرانی که نیستی!

عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش

عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی!

با عشق هر کجا بروی، حیّ  و حاضری

دربند این خیال نمانی که نیستی!

تا چند من غزل بنویسم؛ که هستی و

تو با دلی گرفته بخوانی، که نیستی!

من بی تو در غریب‌ترین شهر عالمم

بی من تو در کجای جهانی، که نیستی؟

 

غلامرضا طریقی

۳۰ دی ۹۳ ، ۱۰:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است

نشسته‌ای و نگاه تو خیره بر ماه است

همیشه دلخوری‌ات با سکوت همراه است

خدا کند که نبینم هوای تو ابریست

ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است

همیشه دل نگران تو بوده‌ام، کم نیست

همیشه دل نگران ِ کسی که در راه است...

بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش

که شرط ِ بردن بازی سلامت شاه است

نمی‌رسد کسی اصلا به قله‌ی عشقت

گناه پای دلم نیست! راه، بیراه است

به کوه ِ رفته به بادم‌، نسیم تو فهماند،

که کاه هرچه که باشد همیشه یک کاه است

ببند پای دلم را به عشق خود‌، این دل

شبیه حضرت چشم تو نیست! گمراه است

به بغض چشم تو این شعر، اقتدا کرده‌ست

که طاعت شب و روزش اقامه‌ی آه است

قصیده هرچه کند عشق را نمی‌فهمد

عجیب نیست که چشمان تو غزل خواه است

تو هستی و همه‌ی درد شعر من این جاست؛

که با وجود تو بغضم شکسته‌ی چاه است

 

رویا باقری

 

۲۹ دی ۹۳ ، ۲۰:۰۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰