آمدم یک سلام و دیگر هیچ...

بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است

بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است

شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است

آنچنان میفشرد فاصله راه نفسم

که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است

رفتنت نقطهی پایان خوشیهایم بود

دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است

سایهای مانده ز من بی تو که در آینه هم

طرح خاکستریش گنگترین تصویر است

خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی

دوستم داری و این خوبترین تعبیر است

کاش میبودی و با چشم خودت میدیدی

که چگونه نفسم با غم تو درگیر است

تارهای نفسم را به زمان میبافم

که تو شاید برسی حیف که بی تاثیر است

 

سوگل مشایخی

۲۹ دی ۹۳ ، ۰۹:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باور این که نباشی، کار آسانی که نیست...!

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

میرسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

مینشینی روبرویم، خستگی در میکنی

چای میریزم برایت، توی فنجانی که نیست

باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟!

باز میخندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست

شعر میخوانم برایت، واژهها گل میکنند

یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست

چشم میدوزم به چشمت، میشود آیا کمی

دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست..؟!

وقت رفتن میشود، با بغض میگویم نرو...

پشت پایت اشک میریزم، در ایوانی که نیست

میروی و خانه لبریز از نبودت میشود

باز تنها میشوم، با یاد مهمانی که نیست...!

بعد تو این کار هر روز من است

باور این که نباشی، کار آسانی که نیست...!

۲۸ دی ۹۳ ، ۱۵:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نمی‌دانم کجا باید بیفتم از نفس دیگر

گمانم عاشقی هم مثل من خون جگر خورده

تو سنگی را رها کردی که بر این بال و پر خورده

خودت گفتی جدایی حق ندارد بین ما باشد

کجایی تا ببینی که جدایی هم شکر خورده

نمیدانم کجا باید بیفتم از نفس دیگر

درختی را تجسّم کن که از هر سو تبر خورده

غمانگیزم، دلم چون کودکی ناشیست در بازی

که از لبخندهای تلخ استهزاء سر خورده

شبیه پوشهای در دست مردی گیج و مبهوتم

به خاک افتادهام، در راه او بر صد نفر خورده

هوایم بی تو همچون حال ورزشکار دلخونیست

که در دیدار پایانی به اسرائیل بر خورده

 

سعید صاحب علم

۲۸ دی ۹۳ ، ۱۴:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

حتماً بگو به ابر، به باران که آمدی

با چتر آبیات به خیابان که آمدی

حتماً بگو به ابر، به باران که آمدی

نم نم بیا به سمت قراری که در من است

از امتداد خیس درختان که آمدی

امروز روز خوب من و روز خوب توست

با خنده روئیت بنمایان که آمدی

فوارههای یخ زده یک باره وا شدند

تا خورد بر مشام زمستان که آمدی

شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو

مانند ماه تا لب ایوان که آمدی

زیبایی رها شده در شعرهای من!

شعرم رسیده بود به پایان که آمدی

پیش از شما خلاصه بگویم ادامهام

نه احتمال داشت نه امکان که آمدی

گنجشکها ورود تو را جار میزنند

آه ای بهار گمشده... ای آن که آمدی

 

فرهاد صفریان

۲۸ دی ۹۳ ، ۱۳:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تو که می‌خندی انگار از درونم شعر می‌جوشد

تو که میخندی انگار از درونم شعر میجوشد

خیالم با وجود تو لباس گرم میپوشد

زمان از تو گفتن سادهام طوری، که انگاری

زنی چادر به گردن در وجودم شیر میدوشد

تو را میخواهم، آنقدری که گندمزار باران را

همان اندازه که یعقوب، یوسف ماه کنعان را

به غیر از تو کسی این روزها در خاطراتم نیست

اگر باور نداری بین مان بگذار قرآن را

نه تنها  من که دنیایی به تو دلبستگی دارد

نگاه گرم تو معجون رفع خستگی دارد

به جای من همیشه با خودت احوالپرسی کن

تو که میدانی احوالم به حالت بستگی دارد

 

مریم دلدار بهاری

۲۸ دی ۹۳ ، ۱۱:۵۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

نمی‌دانم چرا اینقدر این روزها سوءِ تفاهم می‌شود...

توی شیرینی، تو اول ! قند، دوم میشود

مزهی سوهان اعلا پیش تو گم میشود

بین قُطاب و گز و نُقلِ محلی ساده است

حدس اینکه طعم لبهای تو چندم میشود

روزها رد میشود، چشمت شرابی کهنهتر

پلکهایت، کم کَمک تبدیل به خُم میشود

هر کجا ساکن شوی در نقشه، مانند شمال

جمعیت آنجا گرفتار تراکم میشود

چشمْ بسته، هرکسی بویت کند توی سرش

باغهای پر گلِ قمصر تجسم میشود

ماه را جای تو میگیرم، نمیدانم چرا

اینقدر این روزها سوءِ تفاهم میشود

دود کن اسپند را، چشم حسود از دیدنت

شورِ شور، اصلا دوتا دریاچه قم میشود

وقتِ شرعی، لطف کن از پیش مسجد رد نشو

موجبات سستی ایمان مردم میشود

وسوسه یعنی تو! شالیزار هم یعنی بهشت

بیخودی آدم دچار سیب و گندم میشود

 

جواد منفرد

۲۷ دی ۹۳ ، ۱۲:۵۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چشمه ای خشک از این معجزه قل قل بکند

تو رسیدی که یکی شاعریاش گل بکند

چشمه ای خشک از این معجزه قل قل بکند

فوران کردن من هیچ، دماوند هم آه

روبروی تو بعید است تحمل بکند

باش در هیات آیینه و بگذار جهان

روزی از دیدن تصویر خودش هل بکند

اخمهایت خفهام می کند ای کاش یکی

گره ی بین دو ابروی تو را شل بکند

آبشاری ست نماد منِ افتاده که عشق

عظمت میدهدش هرچه تنزل بکند

خوبی اندازهی انبوه بدیهای زمان

که زمین در خودش احساس تعادل بکند

 

جواد منفرد

۲۷ دی ۹۳ ، ۱۰:۱۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم...

بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم!

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید: تو بمن گفتی:

ازین عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب، آئینة عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا، که دلت با دگران است

تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن!

با تو گفتنم:

حذر از عشق؟

ندانم

سفر از پیش تو؟

هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو بمن سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم

باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت!

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم، نرمیدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!

بی تو، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

 

فریدون مشیری

۲۴ دی ۹۳ ، ۱۱:۳۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند

یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می بری

آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو

می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم

میل - میل توست اما بی تو باور کن که من

در هچوم باد های سرد پرپر می شوم

 

مهدی فرجی

۲۴ دی ۹۳ ، ۱۰:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ایمان منی - سست و ظریف و شکننده!

جا می‌خورد از تردی ساق تو پرنده!

ایمان منی - سست و ظریف و شکننده!

هم، چون کف امواج «خزر» چشم‌گریزی

هم، مثل شکوه سبلان خیره‌کننده!

می‌خواست مرا مرگ دهد آن که نهاده‌ست

بر خوان لبان تو، مربای کشنده!

چون رشته‌ی ابریشم قالیچه‌ی شرقی‌ ست

بر پوست شفاف تو رگ‌های خزنده!

غیر از تو که یک شاخه‌‌ی گل بین دو سیبی

چشم چه کسی دیده گل میوه دهنده!؟

لب‌های تو اندوخته‌ی آب حیات است

اسراف نکن این همه در مصرف خنده!

ای قصه‌ی موعود هزار و یکمین شب

مشتاق تو هستند هزاران شنونده

افسوس که چون اشک، توان گذرم نیست

از گونه‌ی سرخ تو – پل گریه و خنده -!

عشق تو قماری‌ست که بازنده ندارد

ای دست تو پیوسته پر از برگ برنده!

 

غلامرضا طریقی

۲۴ دی ۹۳ ، ۱۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰